خاطرات کودکی | ثبت خاطرات کودکانه | سوال و جواب بچه داری | مشاوره انتخاب اسم | کارتون و انیمیشن نی نی دیگر
صفحه نخست پروفایل نویسنده ورود به حساب کاربری ثبت خاطرات کودک سوال و جواب بچه داری مشاوره انتخاب اسم کارتون و انیمیشن تبلیغات در نی نی وبلاگ مشاهده وبلاگی دیگر

سامیار بزرگ مرد آریایی

نی نی وبلاگ > این وبلاگ > آرشیو مطالب

1392/04/16

سلام بابائی تولدت مبارک.... من و داداش حسین قدر زحماتت رو میدونیم. ممنونیم ازاینکه بدنیا اومدی...
نویسنده : سامیار جون
12:20
25 تير 1392
342 0 0 ادامه مطلب

1392/04/13

چند روزی بود که لثه ام درد می گرفت خیلی بیقراری میکردم دوستان شما که میدونید چه دردی داره.دندونام داره در میاد مامانم برام آش دندونی درست کرد. جاتون خالی بود چه خوشمزه بود. حتماً عکسهاش رو براتون تو وبلاگم میزارم  
نویسنده : سامیار جون
11:56
25 تير 1392
282 0 0 ادامه مطلب

بدون عنوان

سلام امروز هفتادوسه امین روزه که از دنیای فرشته ها به دنیای آدما اومدم. شرمنده از اینکه دیر به دیر براتون می نویسم آخه مامانی سرش شلوغه وقت نداره به هر حال خواستم بگم فردا تولد داداش جونم هست حتماً عکس هاش رو براتون تو وبلاگم میزارم                 ...
نویسنده : سامیار جون
11:57
21 خرداد 1392
160 0 0 ادامه مطلب

بدون عنوان

                          با مامان و بابا و داداشم رفتيم پارك   من و دایی مجتبی جونی ببین چه روی سرم کلاه گذاشتن البته کلاه اول مال خودمه کلاه دوم مال داداش ایلیاست با داداش ایلیا رفتیم گردش خوش گذشت   ...
نویسنده : سامیار جون
11:41
21 خرداد 1392
166 0 0 ادامه مطلب

بدون عنوان

عكس من و ماندانا دختر عمه جونم 2 سالش هست خيلي منو دوست داره                                                             عكس دختر دايي جونم زهرا كوچولو البته الان يك سالشه   ...
نویسنده : سامیار جون
10:07
20 خرداد 1392
159 0 0 ادامه مطلب

بدون عنوان

ديروز تونستم به زحمت خودم رو برگردونم نميتونستم خودم رو نجات بدم بلاخره با داد و بيدادهاي من ماماني از وضعيتم باخبر شداول به همراه داداشي كلي بهم خنديدند بعدش بهم كمك كردند كه كمي روي سينه دراز بكشم آخيش چه باحال بود        ...
نویسنده : سامیار جون
9:16
20 خرداد 1392
183 0 0 ادامه مطلب

بدون عنوان

با مادر جون و دايي جون رفتيم به شاليزار پدر جون روز خوبي بود خيلي بهم خوش گذشت                                     مادر جون رفته به ماهی ها غذا بده دیر کرده یه خورده خسته شدم ...
نویسنده : سامیار جون
8:31
29 ارديبهشت 1392
146 0 0 ادامه مطلب
123